۱۳۸۷ فروردین ۸, پنجشنبه

برای تو

قلم به دست بر تن خشکیده و بی جان کاغذ ؛ گلایه وار؛ از روزگار با کوهی از دلتنگی بگذار تا بهار را در فصل پاییز این جسم بی جان و ککیده ام معنی کنم.

راستی امروزشوربختانه به این نتیجه ی گران دست یافته ام که گویا من باخود بیش ازتمام ملت دنیا بی گانه ام.
راستی من فرهادم اما ... کو نشانم ؛ کو صبرم ؛ کو استقامتم؟
خوشبختی به چه میگویند؟؟؟

منظور من هرمنوتیک و اصالت افرادی که خوشبختی را به نوبه ی خود تفسیر میکنند نمیباشد. بگذریم لیکن من تا امروز نتوانستم درک درستی از واژه خوشبختی برای خود داشته باشم ..

گاه خوشبختی شاید همان خنده ایی است که بی بهانه بر لب کودکی نقش میبندد....
آه باز هم خاطره ایی محو چشمانم را تر کرد و نگاهم را تار نمود.

بگذارید تا کمی برای او بنویسم یا برای تو ؛ شاید روزی آمدی و خواندی و فهمیدی که چه بر سرم آمده...
دلخوشی من این است که هر روز تاوان آیینه را میدهم و هر روز میپرسم چه کسی تاوان دلتنگی ام را.....
هر وقت دلتنگی ام گل میدهد ؛ آیینه ترک بر میدارد. آیینه که شکست << تو >> در مقابلم قد میکشی با چشمهایی گنگ ولی زلال ؛

شاید قهوه ایی ساده ؛ و شاید.....

فرهاد عزیزی پنجشنبه ایی ابری ؛ دلگیر ؛ و بی تو!!!

۱۳۸۷ فروردین ۶, سه‌شنبه

سلام
امیدوارم حال هرکی که هر وقت اومده اینجا تا حرفای منو بخونه خوب خوش و سلامت باشه। سال نو مبارک ؛ امیدورام واسه همه ی ملت ایران سال خوبی باشه । امسال تا امروز که رسیدیم به روز 6فروردین , عین این 6روز رو بد آوردم।

اما من قد خودم دلم از خودم گرفته ؛ یه عمر تو این صفحات بی جون اینترنتی واسه همه قلم زدم به جز خودم...

از همه نوشتم جز خودم... راستی من گاه گداری شعر میگم دیروزم که خیلی حالم بد بود یه شعر گفتم دو بیتشو واسه افتتاح این تارنما مینویسم تا بلکه شما هم بخونید। ؛ اما خواهش میکنم حق امانت رو به جا بیارید।

آخ ! شکل غریبی دارد این شب گریه ها
باز ترس ازشبگردیو رقص عجیب سایه ها



برای آپ دیت دیدن صفحات حتما و اکیدا باید در هر مرتبه ورود به این تارنما ContorolF5را فشار دهید
دفرهاد عزیزی بهار 87یا علی خدا نگهدار।

فرهاد عزیزی