۱۳۸۹ بهمن ۶, چهارشنبه

تمشک رام...

گفتم جمع کن بریم سفر...

یه جای خیلی دور...

گفت: زرشک!

گفتم نه...یه جا بریم که پر از تمشک وحشی باشه...خوردنش زیر بارون حال خوبی داره...

یادته تمشک میخوردم لبام قرمز میشد؟

میگفتی: عروس شدی؟

میگفتم: عروسم میشم...

گفت: یاد خون میافتم...

گفتم ....یادته تیغش دستمو برید خون اومد؟...

گفت: درد داشت؟

گفتم نه بابااااا...درد چیه؟

درد...چیه....

درد....

گفتم: درد اینه که دیگه چیزایی که یاد منه ....یاد تو نیست...

درد اینه که تو هوس زرشک میکنیو من تمشک...

درد اینه که....

گفت: ای بابا...زرشک....

گفتم باشه زرشک...بریم یه جایی که زرشک باشه...من باشم...تو باشی...خوبه؟

گفت: اگه هوس تمشک کردی چی؟....

گفتم زرشک...

گفت تمشک...

گفتم هرچی تو بگی....

گفت توبرو سمت تمشک....من میرم سمت زرشک....

گفتم : تنها؟

گفت: تنها.

گفتم اگه لبام قرمز شد چی؟

تنها که عروس نمیشم....

گفت: عروسم میشی...

*میم.الف



۱۳۸۹ مهر ۷, چهارشنبه

من

تمومِ حس تاریخو توی برق چشات داری

شبیه دخترک های رو قلیونای قاجاری

شکوه دوره ی مادی ، غم تاراج تیموری

چقدر نزدیکِ نزدیکی ، چقدر از دیگرون دوری

شبیه بوی بارون تو غروب تخت جمشیدی

یه خورشیدی که از مغرب رو این ویرونه تابیدی

هزار آتشکده توی نگاهت غرق آتیشن

یه عالمْ یشم و مروارید تو لبخندت یکی میشن

مثل تابیدن مهتاب رو طاقِ طاقِ بستانی

پر از نقشو نگاری تو ، شبیه فرش ایرانی

میشه جام جمُ حتی تو دستای تو پیدا کرد

درِ هر معبدو میشه با یک لبخند تو وا کرد...

مرمت کن منو از نو ، نذار خالی شم از رویا

نگاهم کن اگه حتی تمومه این سفر فردا...



رضا یزدانی

۱۳۸۹ مرداد ۲۶, سه‌شنبه

سجاده خیس

نگاهی پر کشید ؛ صدایی سوز شد ؛ خراب شد بغض آسمان به روی تن لرزه ی زمین و من بی حواس به سجاده ایی که خیس شد و قنوتی که اشک از رببناهایش جاری میشد و من بی حواس به چشمهایی زیبا ؛ چشمهایی که به آن اقتدا کرده بودم ؛ چشمهایی آسمانی که مرا میدید و هیهات که بی حواس بودم ؛ خسته بودم ؛ خسته... باور بکن خسته تر از خسته شدن...

زمان نمیرفت ؛ زمین نمیکشید ؛ آسمان از درد این دلپیچه ی بنفش میغررید ؛ شعله ور شدم از اشکهای آسمان ؛ آنقدر سرد بود که گر گرفتم ، آنقدر گرم بود که سجاده ام عرق کرد ؛ بیست و چند سال تو را گم کرده بودم ؛ تو بودی و چشمان عاشقت فراموش نمیکرد که من هستم ؛ هیچوقت؛ هر شب در خواب مرا میبوسیدی و من هر روز صبح بی حواس به هرچه فکر میکرم جز تو بود ؛ میبینی؟ امشب من حال خوبی ندارم ؛ میدانی؟؟؟ من تب دارم ولی سردم هست...

هر چه میخواستم نشد ؛ هر چه رفتم دورتر شد ؛ هرچه جنبیدم دیر تر شد ؛ هر چه خواستم بدتر شد... کجای این ماجرا تورا جا گذاشتم؟؟؟ نمیدانم... میبنی اصلا همین حالا که نماز ایستاده ام و فاصله تا تو همین سجاده است باز هم حواسم نیست ؛ حواسم نیست که هر چه دل گرفتگی دارم ازین بی حواسیست..

اللهی و ربی من لی غیرک...

جای ربنای استاد پای سفره افطار خیلی ها خالیه

من دارم ربنای استاد شجریان ؛ توی خیلی از سایتها واسه دانلود هست

۱۳۸۹ مرداد ۲۳, شنبه

قبل از خداحافظی

گفتم برایت کاغذی، نامه¬ای چیزی بنویسم. درست مثل نامه¬های چند سال پیش بدون سلام
و خداحافظی با کمی شبنم و نمک.

با همان واژه¬های دلواپس همیشه و کلمات بالابلندی که فقط از چشمان تو سرازیر می¬شوند.
نمی¬دانم الان کجایی. در کوچه چندم اسرار در زیر کدام باران نباریده قدم می¬زنی یا در پای کدام غربت نجیب به نماز ایستاده¬ای ولی خوب می¬دانم هر کجا که هستی آوازهای شرقی¬ات را فراموش نکرده¬ای و …
فکر نکنی اتفاقی افتاده است نه، اصلاً: فقط کمی دلگیر همه باران¬های نباریده¬ام.

دلواپس نباش هنوز تا دلت بخواهد کوچه پر از مجنون است! و هنوز تا دلت بخواهد من تنهایم. گفتم برایت بنویسم تا این تنهایی سرریز را سر کرده باشم. فقط همین…

می¬دانی که سالهای سال است به خودم قول داده¬ام فقط با آواز پلک¬های سیاه تو بخوابم و با برق نگاه روشنت صبحم را برقصانم که باتو فقط با تو می¬شود مشغول ارادت گل و سلام و آینه بود. که با تو آب از سر تنهای نمی¬گذرد و خانه لبریز از شکوفه¬های لبالب می¬شود.
دیشب خواب روشنی از چشمانت دیدم:

". در مه گم¬شده بودیم، دستهایم در کنار باران می¬لولید و پاهایم کنار درخت توتِ تنهایی می¬لرزید لب¬های عنابی¬ام به موازات چند بید مجنون،بی¬لیلی و غزل مرثیه می¬خواند."

خواب عجیبی بود تو با همان لباس شیری شرابی رنگت که نجیب¬تر می¬شوی.
حضور داشتی ولی نه سراغ بیدهای مجنون رفتی و نه به توت سر کوچه تکیه دادی.
چرخی زدی. رقصی و در سمت مه¬آلود شبنم و نمک لب¬های عنابی¬ام را که ذکر آیة¬الکرسی گرفته بودند – تا گمت نکنند- پر از شهد شیرین شعر کردی.

خواب شیرینی بود، تو در مه رفتی ولی من و درخت توت و بیدهای مجنون ماندیم که رفتنت را دم گرفته باشیم.
از خواب پریدم. لب¬هایم می¬لرزید. وقت نماز بود و در رکعتی وتر فقط نام زیبای تو را تکرار کردم که لب¬های رنگ¬پریده لرزانم آرام شود.

دیشب یکریز باران بارید با رعد و برق¬های نامهربان. می¬دانی که چقدر باران را دوست دارم و چقدر شعر سهراب در باران را.
اما باران دیشب وحشت نبودنت را بیشتر می¬کرد و رعد و برق¬ها ته دلم را خالی¬تر.
دیشب باران بارید و قرار بود تو با باران بباری. با پیراهن شیری شرابی¬ات، با لبخند عنابی، با لپ¬های آویزان و معصومیت کودکانه کشنده¬ات.

انگار سال¬هاست که رفته¬ای. انگار چند چله از خداحافظی بدون سلامت می¬گذرد.
مگر همین باران بی¬رحم دیروز نبود که تو را در بارش یک¬ریز شمال چشمانت به پنجره اتاقم کوبید؟
پس چرا نیستی؟ دارد باران می¬بارد و تو نیستی و تو خوب می¬دانی که این درد کمی نیست.
دارد باران می¬بارد. من همچنان در دست¬های کوچکت کش می¬روم.

روزها را گم کرده¬ام و شنبه¬هام مقدس¬تر از همیشه¬اند.. همان شنبه¬هایی که قرار است
تو را و باران را به پنجره اتاقم بیاویزند.چشمان خسته¬ام را که تا صبح نافله نیاز مرور کرده¬اند.
بر تقویم خسته¬ اتاقت آویخته¬ام تا شنبه را قبل از همه جمعه¬های متنظر بارور کند.

دست خودم نیست از ازدحام دلواپسی در این شهر، تب کرده¬ام و نفس¬های عاشقم در این شهر بی¬لیلی بی¬کبوتر، در این حسرت شتابان و ازدحام نامهربان مردمبه شماره جنون افتاده¬اند.

دست خودم نیست دیشب که باران - بی¬اجازه دل من و شب بیست و سوم در کوچه بارید اراده کردم تمام شب، چشمانت را بی¬محابا شمع آجین کنم تا همه همسایه¬ها باخبر شوند که باران بی¬دریغ یک نفر را عاشق¬تر کرده است.

بگذریم پشت پیراهن تب¬دار امشبم، حرمت لرزه¬هایی است که باداباد چشمان تو جاری کرده است و من در پس لرزه¬های آمدن و نیامدنت، تب لرز گرفته¬ام.

دست خودم نیست کسی از عریانی آینه¬های روبرو نام ترا می¬خواند
و من سراسیمه تا عمق آینه می¬دوم خبری از معرکه بودنت نیست و من ناخودآگاه تکرار می¬کنم:

" سفر نرفته¬ات به باران خورده یا طوفان؟ که شهری هراسان نیامدنت شده¬اند. "

کسی از عریانی آینه¬های روبرو نام ترا می¬خواند و در معرکه چشمانم خبری از ردپای تو نیست.
راستی از دیشب که نبودنت را باور کردم بوسه¬های نازکم را در بال ترمه¬ای پروانه¬ها پیچیده¬ام
تا وقت آمدنت تازه و ترد بمانند.


ازدیشب که رفتنت را باور کردم، پاییز، بی¬مقدمه به کوچه ما برگشت – سرزده و نامهربان-
و من با رگبرگ¬های سرخابی¬اش. گیسوان آشفته¬ات را بافتم تا همه بدانند بوسه¬های تو
در پاییز طعم تمشک باران خورده می¬دهد و چشمانت بوی کاهگل کوچه کودکی¬هایم را.


دارد دیر می¬شود زودتر بیا!

با باران شنبه خودت را به بوسه¬های پیچیده در بال ترمه¬ای پروانه
برسان می¬ترسم گیسوان شرابی¬ات را در بقچه پاییز جا بگذارم.
این را از این بابت گفتم که دیشب در کابوس مکدرم دستی تمام شنبه¬ها را از آینه نگاهم
پاک کرده است و من کلافه و حیران. خانه¬نشین شنبه¬های فراموش شده¬ام.

خوابم که خراب شد خراب خواب از خودم پرسیدم: آمد و این شنبه منتظر نیامد تو که خواهی آمد؟
بگذریم تو که نیستی همه این کوچه¬ها بن¬بست شده¬اند و من راهی به روشنایی
غزل¬های هر شبم ندارم دلتنگ زیارت و حضورم و این بن¬بست مرموز تو را، پنجره را را از من دور کرده است.

گفتم برایت کاغذی، نامه¬ای، چیزی بنویسم، درست مثل نامه¬های چند سال پیش؛

بدون سلام و خداحافظی؛ با کمی شبنم و نمک
در ازدحام اشک و لبخند. با همان آوازهای دلواپس همیشه و کلمات بالابلندی
که فقط از چشمان تو سرازیر می¬شوند.

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱, چهارشنبه

بخندیم یا گریه کنیم؟/ روزنامه بهار هم توقیف شد

بدون شرح.......

در جلسه امروز هیئت نظارت بر مطبوعات روزنامه بهار توقیف شد و نشریه پنجره تذکر گرفت.

به گزارش روابط عمومی معاونت مطبوعاتی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی در جلسه مورخ ۳۰/۱/۸۹ هیئت نظارت بر مطبوعات موضوع تخلفات روزنامه “بهار ” مطرح شد و به دلیل درج مطالب خلاف واقع‌، ایجاد شبهه در موضوعات اساسی چون انتخابات، زیر سؤال بردن ارکان نظام جمهوری اسلامی و همچنین افترا به نهادها و ارگان‌های رسمی کشور، مشمول بندهای ۱ ، ۸ و ۱۱ ماده ۶ قانون مطبوعات تشخیص داده شد و به سبب اصرار بر تداوم تخلفات مورد اشاره در شماره‌های دو ماهه اخیر‌، مقرر شد با عنایت به تبصره ۲ ماده ۶ و به استناد تبصره ماده ۱۲ قانون مطبوعات‌، توقیف و موضوع جهت پیگرد قانونی به مرجع قضایی ارسال شود.

همچنین در این جلسه موضوع تخلف شماره‌ اخیر نشریه “پنجره ” مطرح و مقرر شد بدلیل عدم رعایت رسالت مطبوعاتی‌، به آن نشریه تذکر داده شود.

روزنامه جمهوری اسلامی: حضور دختران و پسران در پارك ها و خیابان ها بی مهار و معاشرت هایشان نا مشروع شده...

روزنامه جمهوری اسلامی در سر مقاله روز دوشنبه خود با عنوان " این موریانه است " از كم توجهی مسئولان نسبت به رواج پدیده بدحجابی و بی حجابی به شدت انتقاد كرد.

به گزارش عصر ایران این روزنامه نوشت :

از آفات درگیری های سیاسی در كشور یكی اینست كه مفسده جویان با سواستفاده از فرصت خطوط قرمز را پشت سر می گذارند و جامعه را به هرج و مرج فرهنگی و اخلاقی میكشانند.

این روزنامه در ادامه مظاهر «آلودگی ها و هرج و مرج ها» ی فرهنگی و اخلاقی چنین می شمارد:

- وضعیت نامناسب لباس دختران و زنان .

- حضور بی مهار دختران و پسران در پارك ها و خیابان ها و معاشرت های نامشروع آنان در انظار عمومی

- گسترش دوستی های خیابانی دختران و پسران

- روابط نامناسب دختران و پسران در دانشگاه ها

- فضای حاكم بر محیط های دبیرستان دخترانه و مشكلاتی كه در رفت و آمدهای این دانش آموزان وجود دارد

- ظاهر شدن زنان و حتی دختران با آرایش در خیابان ها و اماكن عمومی

- رواج مزاحمت های خیابانی و فسادهای ناشی از آن

- كنار گذاشتن حجاب توسط عده ای از زنان در برخی مناطق تهران و شهرهای بزرگ دیگر و...

اینها فقط بخشی از ظواهر خلاف شرع و شان جامعه اسلامی است . بخش دیگر كه بسیار نگران كننده است فساد پنهانی است كه از همین ظواهر آلوده نشات می گیرد و لایه ای مخفی درحال تهدید كردن اخلاق و خانواده ها و بنیان های اجتماعی است ."

این روزنامه می افزاید : " برای آنكه راه دوری نرویم و واقعیت تلخ آلودگی های اخلاقی و فرهنگی موجود در جامعه امروز را باور كنیم به سراغ اظهارات یكی از روحانیون جناح اصولگرای مجلس شورای اسلامی می رویم . وی هفته گذشته در گفتگو با خبرگزاری مهر گفته است :

« تهاجم فرهنگی مقابل چشم خود ما درحال انجام است اما هیچ حركت مطلوبی برای جلوگیری از آن انجام نمی شود حتی برخی اقداماتی كه با فساد آشكار مقابله می كرد مورد حمایت واقع نشد... اگر برنامه هائی چون گشت ارشاد و انواع مبارزات نیروی انتظامی دارای اشكالاتی است بهتر بود اشكالات رفع می شد و اصل موضوع پا بر جا می ماند... ما امروز شاهد معاشقه های آشكار روی نیمكت پاركها هستیم كه به صورت عادی در جریان است . این تهدیدی برای جامعه است كه باید با آن مقابله شود. »

این نماینده مجلس در سخنانی كه هفته گذشته در جلسه هفتگی انصار حزب الله ایراد كرد نیز گفت : « روند بدحجابی های جامعه در مسیر بی حجابی است ... مقاله ای را در مورد دنیای غرب مطالعه كردم و نتیجه گرفتم كه آنها اگر بی حجاب هستند دیگر آرایش نمی كنند اما اینجا كسی اگر گذرش به میدان تره بار یا پاساژ بیفتد عده ای قابل توجه از زنان بزك كرده خواهد دید. حالا این سئوال مطرح می شود كه آیا این حجاب برازنده خانواده های جامعه نجیب است ... برخی فقط فكر می كنند اگر یك روسری سرشان باشد كافی است ! پس آن خنده ها و مغازله ها و پشت پرده قضایا چه می شود ...

این 10 سانت روسری كه برخی زنان سر می اندازند و از این طرف موها بیرون ریخته و یك لباس چسبان مثل رقاصه ها و آرتیست های هالیوود كجایش به حجاب اسلامی میخورد متاسفانه وقتی اعتراض می كنی می گویند مشكل ما حالا یك مقدار موی دختران نیست ! »

روزنامه جمهوری اسلامی در ادامه می نویسد : " نكته كلیدی در مورد علت بی مهار شدن شرایط اخلاقی و فرهنگی كشور را باید در تفكر انحرافی و خطرناكی جستجو كرد كه در آخرین جمله این نماینده مجلس از قول متولیان امور آمده است « متاسفانه وقتی اعتراض می كنی می گویند مشكل ما حالا یك مقدار موی دختران نیست ! »

اگر این طرز فكر را در برابر این واقعیت كه انقلاب اسلامی یك انقلاب فرهنگی و ارزشی است و با هدف انسان سازی و حفظ كرامت انسانی صورت گرفته قرار دهیم میزان انحراف آن مشخص می شود. این درست است كه همه چیز جامعه اسلامی را نباید فقط در یك مقدار موی دختران خلاصه كرد اما واقعیت اینست كه بی اعتنائی به این موضوع و بی توجهی به مسائل اخلاقی و فرهنگی به فاسد شدن ریشه و اساس منجر می شود و هنگامی كه زیرساخت جامعه فاسد شود آنچه روی آن بنا شده باشد بی بنیاد و محكوم به ویرانی است .

جمهوری اسلامی در ادامه می نویسد : " دوستان و دشمنان انقلاب و نظام جمهوری اسلامی نیز رمز پیروزی و بقای آنرا در اخلاق و فرهنگ جستجو می كنند نه چیز دیگر. آنها خوب میدانند كه اگر ملت ایران از اصول و ارزش های اخلاقی و فرهنگی جدا شود این انقلاب و نظام را برای همیشه از دست خواهد داد. در این زمینه نیز به جمله ای از همین نماینده روحانی و اصولگرای مجلس توجه كنید كه می گوید : « امروز وضع بگونه ای شده است كه بعضی از این خارجی های دشمن كه چندی قبل به ایران آمده بودند وقتی برگشتند در گزارش خود گفته بودند مثل اینكه وضع ایران و تهران خوب می شود و كم كم دارد حجاب هم كنار می رود. از آن طرف بعضی زنان و مردان مسلمان از بعضی كشورها كه برای زیارت به ایران می آیند از وضعیت كشور ابراز ناخرسندی می كنند كه اینها واقعا درد است . »

جمهوری اسلامی در ادامه با انتقاد از كم كاری و كم توجهی مسئولان و نمایندگان مجلس به رواج این پدیده در جامعه نوشت : " متاسفانه از گوینده این سخنان كه خود از نمایندگان اصولگرا و از روحانیون مجلس شورای اسلامی است و از افرادی مانند وی نیز كاری ساخته نیست . تاكنون از نمایندگان مجلس علیرغم مسئولیت سنگینی كه در بخش نظارتی دارند چیزی بیش از شعار دیده و شنیده نشده است . به نظر می رسد ملاحظه كاری و مصلحت گرائی های غیرمنطقی نمایندگان مجلس را نیز از خاصیت انداخته و آه و ناله های آنها نیز فقط در حد اسقاط تكلیف است و شاید برای آنكه بتوانند به موكلان معترض خود بگویند ما به وظیفه خود عمل كرده ایم و گوش شنوائی وجود ندارد!

اما آیا در نظام جمهوری اسلامی از كسانی كه بر جایگاه مهمی همچون كرسی قانونگذاری و نظارت بر اجرای قوانین و احكام تكیه زده اند چنین عذرهائی پذیرفته است !این واقعیت تلخ را همه به ذهن بسپارند كه اگر امروز به ملاحظه مسائل سیاسی و یا هر بهانه دیگر از كنار ناهنجاری های اخلاقی و فرهنگی عبور كنیم و به معالجه این بیماری خطرناك نپردازیم فردا بسیار دیر خواهد بود. زیرا این موریانه است كه به جان این جامعه افتاده موریانه ای كه از درون همه چیز را میخورد و حتی صورت ظاهری هم برای رنگ و لعاب زدن باقی نمی گذارد.

۱۳۸۸ بهمن ۲۴, شنبه

ولله که شهر بی تو مرا حبس میشود

وقتی مینویسم آروم میشم ؛ آرامشی که هرچقدرم که کم باشه اما قابل اتکاست...
روزهای جالبی نیست ؛ جالب نبود و بدتر از این هم میشه انشالله... چقدر شک کردم به همه چی ؛ یکجوری به تناقض رسیدم.
چرا ؛ چجوری ؛ بین چی و چی ؛ اوناش دیگه زیاد مهم نیست ؛ شاید مهترین بخش روزمرگیه ما ؛ زندگی برای زنده موندنه...
یه ادای تکلیف برای آسودگی نسبی تو روزهای موازیه برزخ..
خدایا؟ مطمئنم که اگر روزی نبض زمان این دنیا می ایستاد من از این قطار بی رحم پیاده میشدم..
اینروزها مثله تمام روزهای دیگه دلکوره ، شوربختی نبض این شهر شده و عدالت سکه ی کمیابی شده که اونجوری که منابع آگاه به ما اطلاع دادند در دکان هیچ عطاری هم پیدا نمیشه...
خدایا امشب شب شهادته حضرت رسوله ؛ امروز روزه گرفتم و مهمون سفره شما بودم ، کم بودم و اینکه بزرگواری کردی و بنده ی یک عمر معصیت کار رو پذیرایی کردی ممنوم؛ خدایا؟
انی سلم لمن سالمکم و حرب لمن حاربکم
خدایا تورو به فاطمه قسم تسلی باش برای بیقراری دل های بی تاب...
روزهای مهمی در پیش داریم ؛ برای همه ما ؛ برای من ؛ برای تو ؛ برای اون....
کاش همه یکجوری باشیم که هیچوقت شرمسار نباشیم....
و در آخر برای اولین و آخرین تلاش انسان بودنم ؛ منی که نیستی و من هر لحظه بی حضورت کم میارم...

ولله که شهر بی تو مرا حبس میشود...

۱۳۸۸ بهمن ۱۷, شنبه

سلام
روزها و ماه هایی که گذشت پر شده بود از تردید و التهاب ، گم شده بودم و پیدا نمیشدم ؛ بین خودم و هدا ایستاده بودم و این حس غریب هر لحظه بهم تلنگری میزد که بیدار شم اما هیهات که خوابیده بدوم و خواب دیده بودم که بیدارم...

روزهایی که گذشت روزهای خوبی نبود ؛ با یک چشم به هم زدن همه ی داراییمون توی آتیش سوخت ؛ خیلی بهم فشار وارد شد ؛ اما همه ی این ناراحتی ها به بیدار شدنم می ارزید به اینکه بعد از اینهمه سال تونستم اطرافیانم رو بشناسم ؛ کسایی که همیشه فکر میکردم یه روزی خیلی به دردم میخورن اما تو بدترین شرایط تنهامون گذاشتن.... بگذریم خدای ما خیلی بزگتر از اونی هست که بخواد مارو محتاج کسی بکنه...

بین خودم و خدایم ایستاده ام سجاده ام کجاست؟؟؟

الهی و ربی من لی غیرک

خدایا شکرت ؛ روزهایی که در گذره برای هیچکس روزای خوبی نیست ؛ نه برای من ؛ نه برای تو ؛ نه برای ما... همه گرفتاریم ؛ به راستی چرا؟؟
اوضاع آشفته اقتصادی ؛ بیکاری ؛ خط فقر 900 هزار تومانی ؛ فحشا ؛ بی مسولیتی بعضی ها...
راستی ما در خوشه 3 قرار گرفتیم ، اگر ما خوشه 3 هستیم که حضرت زهرا به حضار خوشه 1 رحم کنه...

خیلی آشفته حرف زدم چون دلگیر بودم از هر کس و هر چیزی...

22 بهمن رو فراموش نکنیم // روز بزرگیه // روزی که اقتدارو عظمت ملت ایران به استبداد و دیکتاتوری شاهی که فکر میکرد هیچ قدرتی جز خدا بالاتر از اون نیست غلبه کرد..

22 بهمن متعلق به همه مردم ایران هست ؛ راستی سید حسن خمینی یادگار امام خمینی (ره) به پخش گزینشی صحبتهای حضرت در صدا و سیما به شدت اعتراض کرد و طی نامه ایی به مدیر این رسانه مراتب نگرانی بیت حضرت امام روبه وی گوشزد کرد...

و اما در آخر....

هر وقت که بارون میزنه تورو کنارم میبینم....

کاش قسمت بشه خونه خدا ؛ دلم میخواد برم (منی) یک دل سیر گریه کنم....

۱۳۸۸ شهریور ۱۱, چهارشنبه

می خواهم کاری بکنم

می خواهم کاری بکنم،

کاری فراسوی جویدن تکرار،

می خواهم کاری بکنم که از پلکان عمر هر لحظه مجال به پایین می آید و محال به بالا می رود،

می خواهم کاری بکنم ،

نه برای آنکه نامم در سیاهه قهرمانان ثبت شود و کودکان از من اسطوره ای در خیال بسازند،

می خواهم کاری کنم ،تا آنجا که اگر نه زیسته باشم دست کم هدف بی هدف زندگی را خدنگی پرتاب کرده باشم.

امید نا امید

اگر دعایتان گرفت و باران بارید دعایی هم به یاد بیابان کنید...


غبار خسته ایی که به روی شفافیت دل مردم پاک این حوالی نشسته ؛ کمی پهنه نگاهشان را تیره کرده.

این روزها آنقدر خانه هارا تو در توی هم میسازند که زمینیان راه آسمان را گم کرده اند و یک جور عجیبی سر به زیر شده اند ؛ به آنها که نگاه میکنی حسی عجیب اما دوست نداشتنی ته دلت را میرنجاند.

در ماورای گامهای مردمان خسته دل و رنجوری که سنگین اما شتابان بر سنگ فرشهای مات پیاده روهای این شهر شلوغ قدم بر میدارند ؛ گاه بعضا دلهایی مضطرب و گاه چهره هایی درهم و گاه خنده هایی زیبا و شاید اجباری و یا اشتباهی از پشت شیشه های بخار گرفته اتوموبیلهایی که حتی کم شدن سهمیه سوخت هم نتوانست از تکاپویشان کم کند ، نگاهمان را معطوف خود میکنند ؛ اما در این میان تنها چیزی را که میتوان به روشنی و به سادگی استنباط کرد میل به زندگی و تلاش برای بهتر زیستن در نگاه و گامهای مردمانیست که جبر زندگی ، زندگانی را برایشان در مضیقه قرار داده است.

کاش دل باران برای ما کمی تنگ شود تا غبار از چهره هایمان بشوید و هوایی تازه را برای خسته دلان به ارمغان بیاورد ، پاییز فرصتی است مغتنم برای قدردانی از بهار و بهار بی تکرار مجالیست برای خلق روزهایی که به پاییز درس محبت و زیبا زیستن بدهیم.

۱۳۸۸ تیر ۲۵, پنجشنبه

هوای تو

باز یه حسی اینروزا اذیتم میکنه

چقدر تنها موندیم

توی خونمون به ما میگن فراری
توی غربت دم به دم انگشت نگاری

کاش میشد خوب بود

۱۳۸۸ تیر ۱۸, پنجشنبه

اشتباهی


السلام علی الحسین
و علی اصحاب الحسین

روزی هوای شهر من انقدر خاکستری نبود ؛ روزی جرم آب های روان انتقال زباله به پایین دست ها نبود ،
روزی ستاره را به جرم جاماندن در پشت ابرها مواخزه نمیکردند ؛ روزی مادر بزرگ ها به گناه پیربودن تبعید نمی شدند ؛ روزی شهر من انقدر شلوغ نبود.

روزی در دست داشتن پرچم سبز فرزند زهرا گناه نبود.


زنده باد ایران
زنده باد سید و میر

۱۳۸۸ تیر ۱۶, سه‌شنبه

به یاد همه ی اونایی که بی گناه رفتن!!!


می دونی؟

یه اتاقی باشه گرمه گرم..روشنه روشن.. تو باشی منم باشم.. کف اتاق سنگ باشه سنگ سفید.. تو منو بغلم کنی که نترسم..که سردم نشه..که نلرزم.. اینجوری که تو تکیه دادی به دیوار..پاهاتم دراز کردی.. منم اومدم نشستم جلوت و بهت تکیه دادم.. با پاهات محکم منو گرفتی ..دو تا دستتم دورم حلقه کردی.. بهت می گم چشماتو می بندی؟ میگی آره ، بعد چشماتو می بندی ... بهت می گم برام قصه می گی ؟ تو گوشم؟ می گی آره بعد شروع می کنی آروم آروم تو گوشم قصه گفتن.. یه عالمه قصه طولانی و بلند که هیچ وقت تموم نمی شن..

می دونی؟ می خوام رگ بزنم..رگ خودمو..مچ دست چپمو..یه حرکت سریع.. یه ضربه عمیق..بلدی که؟ ولی تو که نمی دونی می خوام رگمو بزنم ..تو چشماتو بستی ..نمیدونی من تیغ رو از جیبم در میارم..نمی بینی که سریع می ببرم..نمی بینی خون فواره می زنه..رو سنگای سفید..نمی بینی که دستم می سوزه و لبم رو گاز می گیرم که نگم آااخ تا چشماتو باز نکنی و منو نبینی.. تو داری قصه می گی.. من شلوارک پامه..دستمو می ذارم رو زانوم..خون میاد از دستم میریزه رو زانوم و از زانوم میریزه رو سنگا..قشنگه مسیر حرکتش.. حیف که چشمات بستست و نمی تونی ببینی.. تو بغلم کردی..می بینی که سرد شدم.. محکم تر بغلم میکنی که گرم بشم.. می بینی نا منظم نفس می کشم.. تو دلت میگی آخی ، دوباره نفسش گرفت. می بینی هر چی محکم تر بغلم می کنی سرد تر میشم.. می بینی دیگه نفس نمی کشم.. چشماتو باز میکنی می بینی من مردم..

می دونی ؟

من می ترسیدم خودمو بکشم از سرد شدن ..از تنهایی مردن.. از خون دیدن..وقتی بغلم کردی دیگه نترسیدم.. مردن خوب بود آرومه آروم... گریه نکن دیگه.. من که دیگه نیستم چشماتو بوس کنم بگم خوشگل شدیاااا بعدش تو همون جوری وسط گریه هات بخندی.. گریه نکن دیگه خب؟ دلم می شکنه.. دیگه نیستم آرومت کنم...

بابای..

۱۳۸۸ تیر ۱۲, جمعه

بعد از دو ماه این کهنه تقویم غم است


تو در نماز عشق چه خواندی که سالهاست
بالای دار رفتی و این شحنه های پیر
از مرده ات هنوز پرهیز می کنند
......
خاکستر تو را
باد سحرگان
هرجا که برد
مردی زخاک رویید

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۳, چهارشنبه

اعلام رسمی حمایت ازمهندس میر حسین موسوی


اینروزها در آستانه دهمین دوره ی انتخابات ریاست جمهوری

خیل عظیمی از هنرمندان و ورزشکاران و اهل قلم و اندیشه و احزاب و گروهای مختلف از نخست وزیر امام حملیت کردند و به این موج پیوستند.

زنده با میر حسین موسوی
با رای سبز خود به سید سبز اندیش ما صداقت را با سیاست پیوند دهید.

حمایت از میرحسین موسوی حمایت از اندیشه های امام و محمد خاتمی و پیروزی اصلاحات است.

www.Ghalamnews.ir

www.Mowj.ir

فرهاد عزیزی