گفتم جمع کن بریم سفر...
یه جای خیلی دور...
گفت: زرشک!
گفتم نه...یه جا بریم که پر از تمشک وحشی باشه...خوردنش زیر بارون حال خوبی داره...
یادته تمشک میخوردم لبام قرمز میشد؟
میگفتی: عروس شدی؟
میگفتم: عروسم میشم...
گفت: یاد خون میافتم...
گفتم ....یادته تیغش دستمو برید خون اومد؟...
گفت: درد داشت؟
گفتم نه بابااااا...درد چیه؟
درد...چیه....
درد....
گفتم: درد اینه که دیگه چیزایی که یاد منه ....یاد تو نیست...
درد اینه که تو هوس زرشک میکنیو من تمشک...
درد اینه که....
گفت: ای بابا...زرشک....
گفتم باشه زرشک...بریم یه جایی که زرشک باشه...من باشم...تو باشی...خوبه؟
گفت: اگه هوس تمشک کردی چی؟....
گفتم زرشک...
گفت تمشک...
گفتم هرچی تو بگی....
گفت توبرو سمت تمشک....من میرم سمت زرشک....
گفتم : تنها؟
گفت: تنها.
گفتم اگه لبام قرمز شد چی؟
تنها که عروس نمیشم....
گفت: عروسم میشی...
*میم.الف