۱۳۸۸ تیر ۲۵, پنجشنبه

هوای تو

باز یه حسی اینروزا اذیتم میکنه

چقدر تنها موندیم

توی خونمون به ما میگن فراری
توی غربت دم به دم انگشت نگاری

کاش میشد خوب بود

۱۳۸۸ تیر ۱۸, پنجشنبه

اشتباهی


السلام علی الحسین
و علی اصحاب الحسین

روزی هوای شهر من انقدر خاکستری نبود ؛ روزی جرم آب های روان انتقال زباله به پایین دست ها نبود ،
روزی ستاره را به جرم جاماندن در پشت ابرها مواخزه نمیکردند ؛ روزی مادر بزرگ ها به گناه پیربودن تبعید نمی شدند ؛ روزی شهر من انقدر شلوغ نبود.

روزی در دست داشتن پرچم سبز فرزند زهرا گناه نبود.


زنده باد ایران
زنده باد سید و میر

۱۳۸۸ تیر ۱۶, سه‌شنبه

به یاد همه ی اونایی که بی گناه رفتن!!!


می دونی؟

یه اتاقی باشه گرمه گرم..روشنه روشن.. تو باشی منم باشم.. کف اتاق سنگ باشه سنگ سفید.. تو منو بغلم کنی که نترسم..که سردم نشه..که نلرزم.. اینجوری که تو تکیه دادی به دیوار..پاهاتم دراز کردی.. منم اومدم نشستم جلوت و بهت تکیه دادم.. با پاهات محکم منو گرفتی ..دو تا دستتم دورم حلقه کردی.. بهت می گم چشماتو می بندی؟ میگی آره ، بعد چشماتو می بندی ... بهت می گم برام قصه می گی ؟ تو گوشم؟ می گی آره بعد شروع می کنی آروم آروم تو گوشم قصه گفتن.. یه عالمه قصه طولانی و بلند که هیچ وقت تموم نمی شن..

می دونی؟ می خوام رگ بزنم..رگ خودمو..مچ دست چپمو..یه حرکت سریع.. یه ضربه عمیق..بلدی که؟ ولی تو که نمی دونی می خوام رگمو بزنم ..تو چشماتو بستی ..نمیدونی من تیغ رو از جیبم در میارم..نمی بینی که سریع می ببرم..نمی بینی خون فواره می زنه..رو سنگای سفید..نمی بینی که دستم می سوزه و لبم رو گاز می گیرم که نگم آااخ تا چشماتو باز نکنی و منو نبینی.. تو داری قصه می گی.. من شلوارک پامه..دستمو می ذارم رو زانوم..خون میاد از دستم میریزه رو زانوم و از زانوم میریزه رو سنگا..قشنگه مسیر حرکتش.. حیف که چشمات بستست و نمی تونی ببینی.. تو بغلم کردی..می بینی که سرد شدم.. محکم تر بغلم میکنی که گرم بشم.. می بینی نا منظم نفس می کشم.. تو دلت میگی آخی ، دوباره نفسش گرفت. می بینی هر چی محکم تر بغلم می کنی سرد تر میشم.. می بینی دیگه نفس نمی کشم.. چشماتو باز میکنی می بینی من مردم..

می دونی ؟

من می ترسیدم خودمو بکشم از سرد شدن ..از تنهایی مردن.. از خون دیدن..وقتی بغلم کردی دیگه نترسیدم.. مردن خوب بود آرومه آروم... گریه نکن دیگه.. من که دیگه نیستم چشماتو بوس کنم بگم خوشگل شدیاااا بعدش تو همون جوری وسط گریه هات بخندی.. گریه نکن دیگه خب؟ دلم می شکنه.. دیگه نیستم آرومت کنم...

بابای..

۱۳۸۸ تیر ۱۲, جمعه

بعد از دو ماه این کهنه تقویم غم است


تو در نماز عشق چه خواندی که سالهاست
بالای دار رفتی و این شحنه های پیر
از مرده ات هنوز پرهیز می کنند
......
خاکستر تو را
باد سحرگان
هرجا که برد
مردی زخاک رویید

فرهاد عزیزی