۱۳۸۹ مهر ۷, چهارشنبه

من

تمومِ حس تاریخو توی برق چشات داری

شبیه دخترک های رو قلیونای قاجاری

شکوه دوره ی مادی ، غم تاراج تیموری

چقدر نزدیکِ نزدیکی ، چقدر از دیگرون دوری

شبیه بوی بارون تو غروب تخت جمشیدی

یه خورشیدی که از مغرب رو این ویرونه تابیدی

هزار آتشکده توی نگاهت غرق آتیشن

یه عالمْ یشم و مروارید تو لبخندت یکی میشن

مثل تابیدن مهتاب رو طاقِ طاقِ بستانی

پر از نقشو نگاری تو ، شبیه فرش ایرانی

میشه جام جمُ حتی تو دستای تو پیدا کرد

درِ هر معبدو میشه با یک لبخند تو وا کرد...

مرمت کن منو از نو ، نذار خالی شم از رویا

نگاهم کن اگه حتی تمومه این سفر فردا...



رضا یزدانی

فرهاد عزیزی