تمومِ حس تاریخو توی برق چشات داری
شبیه دخترک های رو قلیونای قاجاری
شکوه دوره ی مادی ، غم تاراج تیموری
چقدر نزدیکِ نزدیکی ، چقدر از دیگرون دوری
شبیه بوی بارون تو غروب تخت جمشیدی
یه خورشیدی که از مغرب رو این ویرونه تابیدی
هزار آتشکده توی نگاهت غرق آتیشن
یه عالمْ یشم و مروارید تو لبخندت یکی میشن
مثل تابیدن مهتاب رو طاقِ طاقِ بستانی
پر از نقشو نگاری تو ، شبیه فرش ایرانی
میشه جام جمُ حتی تو دستای تو پیدا کرد
درِ هر معبدو میشه با یک لبخند تو وا کرد...
مرمت کن منو از نو ، نذار خالی شم از رویا
نگاهم کن اگه حتی تمومه این سفر فردا...
رضا یزدانی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر